سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به نام او که گل سرخ را عاشق آفرید
صفحه اصلی وبلاگ
پارسی بلاگ
شناسنامه من
ایمیل من
 RSS 
اوقات شرعی
شنبه 87 فروردین 3 ساعت 7:20 عصرقدرت بینش

مسافری در مکزیک در ساحل قدم می زد.مردی را دید که مدام خم می شود و چیزی از روی زمین بر می دارد و داخل اقیانوس می اندازد.

نزدیک تر رفت و دید که او صدف هایی را که به ساحل افتاده اند،به آب باز می گرداند.جلو رفت و علت این کار مرد را پرسید.مرد پاسخ داد که الان موقع مد دریاست و آب این صدف ها را به ساحل آورده و اگر آنها را به آب بر نگردانم،از کمبود اکسیژن خواهد مرد.مسافر گفت:می فهمم اما در این ساحل هزاران هزار صدف وجود دارد.تو که نمی توانی به ؟آنها کمک کنی و همه آنها را به آب برگردانی.ضمنا ان ساحل کیلومتر ها امتداد دارد.نمی بینی کار تو هیچ تفاوتی در اوضاع ایجاد نمی کند و مفید نیست؟

مرد مؤدبانه به صحبت های مسافر گوش کرد و لبخندی زد .سپس خم شد و دوباره صدفی را به آب انداخت و جواب داد:برای این یکی که مفید بود؟!

گاهی با خود فکر می کنیم که خوب میلیون ها نفر در این دنیا بی هدف و سرگردان ،محتاج کمک اند.مگر ه چند نفر از آنها می توان کمک کرد؟به نظر می آید کمک کردن به چند نفر تغییر محسوسی در اوضاع ایجـاد می کند.اما می توانیم این قضیه را از یک دید دیگر نگاه کنیم.تصور کنید هر فردی یکی از آن صدف هاست.یکی از میلیون ها صدف نیازمند کمک و راهنمایی.نیازمند دستی که آنها را به دریای زندگی برگرداند.اگر از این دیــد به ماجرا نگاه کنیم،دیگر کمک کردن به حتی یک نفر،فقط یک نفر هرگز کاری بی فایده به نظر نمی آید.


متن فوق توسط: غزاله نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
شنبه 87 فروردین 3 ساعت 7:20 عصربشنو از این خموش

از صداهایی که درون تو هستند،خود را رها کن.دیری نخواهد گذشت که از شنیدن صدایی آرام و نجواگونه ای ،حیران خواهی شد.صدایی که تازگی دارد.نمی دانی کیست.نه مادر نه پدر نه معلم و نه هیچ کس دیگر.

ناگهان در می یابی که صدا ،صدای خود توست.به همین دلیل نمی توانستی آن را بشناسی و یا بدانی کیست.

صدای خود را کشف کن .آنگاه بی باک دنبالش بگرد.به هر جا که می خواندت ،سرنشت تو آنجاست.تنها در آنجاست که خرسند خواهی بود.تنها در آنجاست که شکوفه می کنی و در همان گلزار است که آگاهی از راه می سد.


متن فوق توسط: غزاله نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
شنبه 87 فروردین 3 ساعت 7:19 عصرتصویر آرامش

پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندان گذاشت که بتوانند به بهترین شکل آرامش را به تصویر بکشند . نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند.آن تابلو ها تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب،روزهای آرام،کودکانی که در خاک می دویدند،رنگین کمان و قطرات شبنم بروی گلبرگ گل سرخ.

پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد.اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد .اولی تصویری بود از دریاچه

که کوه های عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود.در جای جایش می شد ابر های کوچک و سفید را دید و اگر دقیق نگاه می کردند در گوشه چپ دریاچه خانه ای قرار داشت که پنجره اش باز بود و از دودکش آن دود بر می خاست.

تصویر دوم نیز کوه ها را نشان می داد .اما کوه ها ناهموار بودند.قله ها تیز و دندانه ای بود و آسمان بالای کوه ها به طور بی رحمانه ای تاریک بود و ابر ها آبستن آذرخش ،تگرگ و باران سیل آسا بود .این تابلو با تابلو های دیگر هیچ هماهنگی نداشت.اما اگر آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد،در بریدگی صخره جوجه گنجشکی را می دید که آنجا در میان غرش وحشیانه طوفان آرام نشسته بود.

پادشاه درباریان را جع کرد و اعلام کرد که برنده بهترین تصویر آرامش ،تابلو دوم است.بعد توضیح داد که آرامش آن چیزی نیست که در مکانی بی سروصدا ،بی مشکل و بی کار سخت یافت شود،بلکه چیزی است که می گذارد در میان شرایط سخت آرامش در قلب ما حفظ شود.این تنها معنای حقیقی آرامش است.


متن فوق توسط: غزاله نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
شنبه 87 فروردین 3 ساعت 7:19 عصر-

نیچه فیلسوف آلمانی می گوید:انسان موجود عجیبی است.اگر به او بگویید در آسمان خدا یکصد میلیارد و نهصد و نود و نه ستاره وجود دارد ، بی تردید می پذیرد.اما اگر در پارک روی نیمکتی نوشته باشند رنگی نشوید،فورا انگشتش را روی آن می کشد تا مطمئن شود.

 


متن فوق توسط: غزاله نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
شنبه 87 فروردین 3 ساعت 7:18 عصربرای گام بعدی آماده ای؟

مرد جوانی که می خواست راه سیر و سلوک الهی را طی کند به سراغ یک استاد پیر رفت تا از او درس پاکی و سلوک بیاموزد.استاد برای درس اول به او گفت:تا یک سال به هرکس که با تو دعوا کند یا به تو نا سزا بگوید پول بده.

تا دوازده ماه هر کس به جوان حمله می کرد،جوان پولی به او می داد و او را شرمنده می کرد.آخر سال جوان نزد استاد رفت تاگام بعدی را بیاموزد.استاد به جوان گفت:به شهر برو و برایم غذا بخر.

جوان بدون چون و چرا راه افتاد.همین که جوان رفت،استاد لباس یک گدا را پوشید و به کنار دروازه شهر رفت.جوان که رسید،استاد شروع کرد به توهین کردن به او .جوان به گدا گفت:عالی است.یک سال مجبور بودم برای توهینی که به من می شود پول بپردازم اما حالا می توانم مجانی فحش بشنوم بدون اینکه پشیزی بپردازم.این جای شکر دارد.

استاد وقتی صحبت جوان را شنید ماهیت اصلی خود را به او نشان داد و گفت:پسرم تو برای گام بعدی آماده ای.چون یاد گرفته ای به روی مشکلات لبخند بزنی.


متن فوق توسط: غزاله نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
شنبه 87 فروردین 3 ساعت 7:17 عصرپژواک رفتارمان

مردی در یکی از دره های کوه های پیوند قدم می زد،در میانه راه به چوپانی رسید.چوپان او را در غذایش شریک کرد.بعد از غذا مدت زمان طولانی کنار یکدیگر نشستند و از زندگی صحبت کردند.

مرد می گفت اگر کسی به خدا اطمینان داشته باشد،باید بپذیرد که آزاد نیست چون خداوند در هر گام همراه اوست و او را هدایت می کند.پس هرچه خدا اراده می کند،او انجام میدهد.

در پاسخ چوپان او را به دره تنگ و عمـــــــــــــــــــیقی برد که در آن پژواک هر صدایی به وضوح شنیده

می شد.گفت: زندگی مانند این دیواره ها است و سرنوشت فریادی است که هر یک از ما سر می دهیم.آنچه انجام می دهیم،تا قلب خدا بالا می رود و به همان شکل به طرف ما بر می گردد.اعمال و رفتار خداوند درست مانند پژواک کردار ماست.یعنی خداوند مارا به همان راهی که خودمان قصد قدم برداشتن به آن سو را داریم هدایتمان می کند.


متن فوق توسط: غزاله نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)
شنبه 87 فروردین 3 ساعت 7:17 عصررها کن و به خدا بسپار

می گویند خدا همه جا هست.با این حال همیشه فکر می کنیم از ما دور است .خدا در درون ماست.ما او را در جایی بیرون از خود قرار می دهیم تا پرستشش کنیم.خدا غذای پرندگان را می دهد،اما آنها باید برای به دست آوردنش پرواز کنند.دعا مخالف با خدا نیست بلکه دستیابی به رضایت اوست.کسی که عاشق خداست می تواند باعث طلوع یک ستاره شود.اگر دست از انتظار برای باز شدن دریای سرخ برداریم خواهیم توانست همه معجزات خارق العاده ای که خداوند هر روز در اطرافمان ظاهر می کند ببینیم .کاری که انجام می دهیم ،به اندازه عشقی که درآن لحاظ می کنیم برای خدا اهمیت ندارد.عشق والا ترین هدیه خداوند است.پرهیز از تجملات راهی ست بسوی خدا.با یادآوری خداوند درونت به تدریج روشن می شود و به مراتبی از عدم دلبستگی به دنیا خواهی رسید.دیر یا زود باید به دنبال خدا بگردی. چرا حالا نه؟با توکل زانوی شتر را ببند و راحت بخواب .چرا که خدا بیدار است.

خداوند انسان را در آبهای عمیق فرو می کند،نه برای غرق کردن بلکه برای پاک کردن.بدان هرچه غیر خدا باشد،خدا را از چشم تو پنهان خواهد کرد.همه آزمون های خدا هدفمند است.روزی نور را خواهی دید.او فقط می خواهد که به او اطمینان کنی.با ایمانت برو نه با چشمت.

معمولا خدا فرشته هایش را پایین می فرستد تا با ما قدم بردارند و ما آنها را به صورت دوستانمان می شناسیم.دعا نکن که خدا کنار تو باشد ، دعا کن خدا که تو کنار خدا باشی.بعضی فکر می کنند منصفانه نیست که خدا کنار گل سرخ خار گذاشته است.کسی که مهربان نیست ،خدا را نمی شناسد،چون خدا مهر است.




متن فوق توسط: غزاله نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درباره خودم
به نام او که گل سرخ را عاشق آفرید
غزاله
امیدوارم از وبلاگم خوشتون بیاد
آرشیو یادداشت ها
بهار 1387
لوگوی من
به نام او که گل سرخ را عاشق آفرید
اشتراک در خبرنامه